پای درس سقراط
بدون تردید سقراط، یکی از محبوب ترین، شخصیت تاریخ اندیشه های بشری محسوب می گردد، چرا که اندیشه و زندگانی سقراط به هم آمیخته و یکی است. سقراط جز «خود را بشناس» سخنی نداشت، و همین سخن راهنمای همه ی زندگانیش بود، و حال آن که چه بسیارند کسانی که به همه چیز می پردازند ولی به هیچ یک وفادار نمی مانند. بی شک خواننده ای که آثار سقراط را مطالعه می نماید، در درون خود را همراه و هماهنگ با سقراط می یابد، و او را تحسین می نماید. سقراط بی گمان دوست داشتنی ترین فیلسوف جهان است، خردمند فرزانه ای که با شعار (خود را بشناس) سلوک معنوی، تهذیب نفس و کمال انسانیت را فراتر از هر امر دیگری می دانست و سراسر زندگی پاک خود را وقف تحقق این هدف کرد و سرانجام نیز جان خود را بر سر نهاد، هر چند سرزمین یونان مهد و پرورشگاه فلاسفه بزرگی بوده است که هر یک به نوبه خود در فضای بیکران حکمت ستاره درخشنده ای بودند و به نور علم و فروغ تعلیم، اسرار بسیاری از عالم وجود را بر پژوهشگران آموختند، ولی می توان گفت که سقراط حکیم بزرگ ترین حکما و فلاسفه یونان است که راه و روش دقت و کنجکاوی در فکر و اندیشه فلسفی را به شاگردان مکتب خویش آموخت و بعضی او را از جمله پیامبران شمرده اند، دقت، بازبینی و تأمل در اندیشه های سقراط درس فضلیت، خودشناسی و انسانیت را برای جویندگان معرفت به ارمغان می آورد.
مرگ سقراط در سال 399 ق.م اتفاق افتاد و چون افلاطون می گوید که سقراط هنگام مرگ هفتاد سال یا کمی بیشتر داشت باید در حدود 470 ق.م یا 469 ق.م متولد شده باشد.
وی پس سوفرونیسکوس و فنارت از قبیله آنیتوخید و از مردم بخش آلوپکا بود. بعضی گفته اند پدرش کارگر سنگتراش بود، به هر حال اگر شغل پدر وی این بوده، سقراط ظاهراً شغل پدر را دنبال نکرده است. فنارت مادر سقراط، در تئتتوس به عنوان یک زن قابله وصف شده است. از زندگانی سقراط ارقام مشخص و نسبتاً دست نخورده ای به جای مانده است. بیشتر آنها در دفاعیه افلاطون آمده است. در این نوشته سخن از آن است که پس از هفتاد و اندی سال زندگانی برای نخستین بار به دادگاه فراخوانده شد. از قرائن بر می آید که سقراط از سنخ شرکت در قشر حکومت کنندگان نبود، و بیشتر به قشر آزاد آتن می خورد.
البته فردی میهن پرست بود که به رده قشر پیشه ور و تاجر درآمده بود که از راه کار فردی، تولیدی، تجارت و فعالیت در دریا تأمین نیازمندی زندگانی می کرد، و این آهنگ کلی کار مردم آتن بود.
سقراط فقر را با وارستگی برمی تافت. بنا بر گزارش ها مردم این وارستگی را نشان بی نیازی او می دانستند. او همواره در لباسی رداگونه راه می رفت، پابرهنه و بی سرداری رفت و آمد می کرد. روایت است که این لباس را تا دم مرگ بر تن داشت. و وقتی آپولودوروس کفنی پربها به او داد که بپوشد سقراط گفت: این پوشش خودی که در آن توانستم زندگانی کنم، چرا نتوانم در آن بمیرم، گزنوفون می نویسد که همراهان او در یکی از یورش های جنگی سال 430 (ق.م) از مقاومت بدنی او در مقابل سرما، گرسنگی و بی خوابی در شگفت شدند. می نویسد که سر میز غذا آنهایی را که در خوردن گوشت بدون نان زیاده روی می کردند سرزنش می کرد.
قامتی کوتاه و کمی خنده آور، شکمی سرکشیده، پاهای تاب دار، سربرهنه، بینی پخ دار، چشمان پف کرده و ابروهای پُرپشت همه پیکر مردی را تشکیل می دادند که از گفت و گوها و مباحثه ها پیروز در می آمد، پیروزمند بی چون و چرای درگیری های منطقی متداول در دولت -شهر آتن. این پابرهنه شگفت انگیز توانست به برکت روحیه وارسته خویش نمایندگان اشراف شهر را جذب گفتار خویش کند، بی آن که خود را سوای آنچه هست. بنمایاند و یا خواهان مقام یا سمت دولتی گردد.
از بیماری مال اندوزی که آدمیان را پریشان خاطر می دارد، مصونیتی باورناپذیر داشت:
روزی در بازار شهر اشیا و امتعه فراوانی را که برای فروش بدان جا آورده بودند دید و گفت:
چه بسیارند چیزهایی که مرا بدان ها نیازی نیست. همیشه در عین فقر، خود را غنی می دید.
سقراط نمونه ی اعتدال و خویشتن داری بود، ولی هرگز چون قدّسیان نمی زیست. از مردم کناره نمی گرفت، بلکه از معاشرت با دیگران شادمان می شد و گاه گاه دعوت اغنیا را نیز با خرسندی می پذیرفت، ولی هرگز پیش آنان خضوع نمی کرد و به فرمانشان گردن نمی نهاد. از یاری مال داران بی نیاز بود و دعوت ها و هدایای شاهان و بزرگان را رد می کرد. خلاصه کلام آن که وی مردی نیکبخت بود، بی رنج کار زندگی می کرد، بی نوشتن می خواند، تعلیم می داد.
او هر روز در شهر به راه می افتاد و نزد بازاریان، مردم عامی، اعیان و اشراف و... می رفت، با یکی صحبت می کرد، از حال دیگری پرس و جو می کرد، با یکی وارد بحث فلسفی می شد و در این میان پیوسته مسائل روزمره زندگی را موضوع تفکر و تأمل قرار می داد و می گفت: از گشت و گذار این مقصودی ندارم که شما جوانان و سالخوردگان را متقاعد سازم که نباید جسم و مال و ثروت را بر کمال نفس خود ترجیح دهید و به شما یادآوری می کنم که ثروت، فضلیت به بار نمی آورد، بلکه از فضلیت است که ثروت و هر چه که برای فرد و جامعه سودمند است به دست می آید.... من کسی نیستم که برای پول سخن بگویم و یا به خاطر آن لب از گفتار فروبندم. من هم با تهی دستان و هم با توانگران همنشینم تا از من بپرسند و به سخنان من گوش فرادهند... این رسالتی است که خداوند با نداهای غیبی و در رویاها بر عهده من نهاده است. (1)
پیش از سقراط محققاً فلاسفه ای وجود داشتند، در میان آنها مردانی قوی مانند طالس و هراکلیتوس و باریک بینایی نظیر پارمنیدس و زنون الئایی و پیغامبرانی همچون فیثاغورس و انیدوکلس بودند، اندیشه آنها متوجه طبیعت خارجی اشیا بود و قوانین و عناصر اولیه جهان مادی و سنجش پذیر را بررسی می کردند. سقراط می گفت همه ی اینها بسیار خوب اند، اما فیلسوف موضوعی بسیار جالب و شایسته تر از درختان و احجار و ستارگان دارد که نظر دقتش را جلب کند و آن روح انسانی است، انسان چیست و چه می تواند بشود؟ (2)
سقراط مردی است که اظهار می کند که هیچ چیز نمی داند و تمام مباحثات نیز با پیروزمندی و ذیحق شناختن او ختم می گردد. او کسی است که هرگز در قواعد فصاحت مطالعه نکرده و به خود می بالد که از فصاحت بهره ندارد. ولی وقتی لب به سخن می گشاید همه کس را مانند افسون گری مجذوب می سازد.
روش او چنین بود، که درباره ی روح انسانی تحقیق می نمود، فرضیات را کشف می کرد و روشن می ساخت و درباره ی یقینیات شک و تردید ایجاد می کرد. تا می دید مردم به سهولت و سادگی درباره ی عدالت گفت و گو می کنند، وی به آرامی می پرسید آن چیست؟ این کلماتی که شما به آسانی آنها را در تقریر مسائل مرگ و زندگانی به کار می برید چه معنی می دهد؟
مقصود شما از شرافت، فضلیت، اخلاق و وطن دوستی چیست؟ مقصودتان از کلمه من چه چیز است؟ این بود مسائل اخلاقی و روان شناسی که سقراط می خواست آنها را روشن سازد. بعضی ها از این روش سقراطی که مبنی بر درخواست تعریفات واضح و تفکر روشن و تحلیل صحیح بود به خشم می آمدند و اعتراض می کردند که سقراط زیاده بر آنچه جواب دهد، سوال می کند و ذهن را بیش از پیش مشوش می سازد. شیوه ی سقراط دست انداختن و استهزاء بود، اما آنچه را که استهزاء سقراطی نامیده اند در واقع طریقه ای بود که برای اثبات سهو و خطا و رفع شبهه از اذهان به کار می برد، به وسیله ی سوال و جواب و مجادله، و پس از آن که خطای مخاطب را ظاهر می کرد، باز به همان ترتیب مکالمه و سوال و جواب را دنبال کرده به کشف حقیقت می کوشید. و این قسمت دوم تعلیمات سقراط را مامایی نامیده اند، زیرا که او می گفت: دانشی ندارم و تعلیم نمی کنم، من مانند مادرم فن مامایی دارم، او کودکان را در زادن مدد می کرد، من نفوس را یاری می کنم که زاده شوند، یعنی به خود آیند و راه کسب معرفت را بیابند. وی به راستی در این فن ماهر بود و مصاحبان خود را منقلب می کرد و کسانی که او را وجودی خطرناک شمرده در هلاکتش پافشردند، قدرت و تأثیر نفس او را درست دریافته بودند.
سقراط می گوید: هنر من از جهات بسیاری به هنر مامایان شبیه است اما اختلافش با هنر آنان این است که سروکار من با مردان است نه با زنان، و با تن آنان کاری ندارم، بلکه علاقه ی من به نفس آنان است، وقتی به درد زایش دچار می شوند، هنر من در این است که تشخیص می دهم آن فکری که در جوانی پیدا شده است، فریبنده و دروغی است یا این که درست و زاینده است. شباهت دیگر من با مامایان این است که من هم مثل آنان خود نازایم، اغلب مرا نکوهش می کنند، که پیوسته از دیگران سوال می کنم، ولی خود جواب پرسش های خود را نمی دانم؛ و این سرزنش به حق است، علت این است که خدایان مرا مأمور کرده اند که ماما باشم، ولی به خود توان زایش نداده اند. پس من خود خردمندی خاص ندارم و کودکی نیاورده ام که زاده ی فکر من باشد، اینان از من چیزی نیاموخته اند و حقایقی که بر آنان آشکار شده، میوه ی فکر خودشان است: خداوند و من فقط به زایش آنان کمک کرده ایم. (3)
سقراط در مورد نحوه ی کار و روشش چنین می گوید: «خداوند برای بیدار کردن اسب تنبل و نجیبی که به خواب رفته خرمگسی فرستاده تا آن اسب نجیب و تنبل را که آتن نام دارد، نیش بزند و بیدار کند، شکی نیست که آتنی ها از این خرمگس خشمگین خواهند شد و مثل آدم خواب آلودی که تازه از شدت نیش او بیدار شده است با یک ضربت آن خرمگس را هلاک خواهد کرد و دوباره برای ابد به خواب خواهند رفت. اما مصلحت شما در این است که مرا زنده بگذارید. چون گمان می کنم، برای شما آسان باشد که شخص دیگری مثل من پیدا کنید، و اگر بمیرم به آسانی مرا نخواهید یافت». (4)
سقراط می گفت: «فیلسوف نیشخندزن است». (5) تقریباً همه ی مکالمات افلاطون، در پاره ای از پاره های خود، همان نیشخندی را منعکس می سازند که در نظر سقراط همراه هر تفکر جدّی است، به حدی که بسیاری از مباحثات فلسفی را به ظاهر صحنه های تمام عیار کمدی می یابیم. نکته مهم این است که نیشخند سقراطی را هر چیزی می توان انگاشت جز تمرین قریحه طنزگویی یا ترجمان هوش استخفاف. بنا به اظهار رومانوگواردینی «هدف نیشخند سقراط خوارشمردن غیر نیست، بلکه یاری کردن اوست. خواست او این است که حریف را آزاد سازد و او را به سوی حقیقت راه گشا باشد... نیشخند سقراط در پی آن است که در دل انسان ناراحتی و فشاری پدید آورد، تا بر اثر آن، در خود مخاطب، و اگر کمک به مخاطب مؤثر نیفتد در مستمع حرکت مورد انتظار نشأت گیرد». (6)
نیشخند سقراط همان افکندن مرد جدی است در دامی که به دست خود او تنیده می شود، از این راه که به وی نشان دهیم که جدّ او بر پایه ی جهلی مرکب است. چنان که برگسون می گوید: «نیشخندی که در همه جا همراه سقراط است تنها برای آن است که عقایدی بی اساس را که به محک تفکر زده نشده اند به کنار راند و از این راه که آنها را در تناقض با خودشان قرار می دهد مایه شرمندگی شان شود». (7) نیشخند سقراطی پیوسته در دل روشنی تاریکی را و در دل تاریکی روشنی را می نمایاند به طریقی که مخاطب هیچ گاه نه از خود راضی باشد و نه از چیزها. نیشخند سقراطی یقین کاذب را به ابعاد راستین آن باز می گرداند و با افشای دعوی های غاصبانه آن مخاطب را به دام خویش می اندازد. نیشخند ناتوانی توان های دروغین را برملا می سازد.
سقراط معتقد بود که در زندگی مأموریتی دارد که آپولو، خدایی که مرکز پرستش او معبد دلفی بود، او را بدان دعوت کرده است. شعار و اندرزی که روی دیوار این معبد حک شده بود این بود: «خود را بشناس و این را سقراط به عنوان اساس مطالعه و تحقیق فلسفی خود قبول و اقتباس کرده بود. پاسخ غیبی در جواب این سوال که خردمندترین انسان از جهان کیست؟ این بود که سقراط است. بعدها، سقراط در محاکمه خود بیان کرد که منظور پاسخ غیبی چه بود، سقراط خردمند است، زیرا با آن که چیزی نمی داند این را می داند که نادان است، ولیکن دیگران در عین آن که نادانند، معتقدند که چیزی می دانند.
سقراط جنبه پیغمبری خود را متنبه ساختن مردم به جهل خویش و توجه به لزوم معرفت نفس و مزین نمودن آن به فضایل و کمالات قرار داده ولیکن رأی و نظر خصوصی در فلسفه اظهار ننموده بلکه همواره اقرار و اصرار به نادانی خویش داشته است. گفته اند سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد، یعنی ادعای معرفت را کوچک کرده، جویندگان را متنبه ساخت که از آسمان فرود آیند، یعنی بلندپروازی را رها نموده به خود باید فرو رفت و تکلیف زندگی را باید فهمید. (8).
اهتمام سقراط بیشتر مصروف اخلاق بوده و بنیاد تعلیمات او این است که انسان جویای خوشی و سعادت است و جز این تکلیفی ندارد. اما خوشی به استیفای لذات و شهوات به دست نمی آید، بلکه به وسیله جلوگیری از خواهش های نفسانی بهتر میسر می گردد. (9)
اوج اخلاق و فضلیت را در زندگانی شخصی سقراط می توان دید، گفته اند که سقراط انسانی صبور، شجاع و بردبار بود، و بر نفس خویش مسلط و به سادگی می زیست. او همواره شاداب بود و از خشم، کینه، حسد و امثالهم بویی نبرده بود.
گفته اند که روزی یکی از حریفان میدان سخنوری اش که در برابر منطق خاص او شکست خورده بود، گویا بر صورت او سیلی می زند، که سقراط به آرامی می گوید: «این که آدمی نداند چه وقت، هنگام بیرون آمدن از خانه، کلاهخود بر سر نهد سخت باعث زحمت است». (10) سقراط علی رغم بدترکیبی ظاهری، همواره مورد علاقه و محبت دوستان و هم فکران و افراد طبقات متوسط و پایین بود، چون زیبایی درونی او و منافع مادی و معنوی که برای آنان در برداشت ظاهر او را تحت الشعاع قرار می داد، سقراط در مورد چهره اش می گوید، که در چهره او نشانه هایی از شهوات است که اگر وجود را وقف فلسفه نمی ساخت، بدان ها دچار و گرفتار می شد.
پس از مرگ او، گزنوفون درباره اش چنین گفت: «عدالت وی به حدی بود که در ناچیزترین امور بر کسی ظلم روا نمی داشت.... چنان اعتدال را رعایت می کرد که هرگز لذت را بر فضلیت و تقوا رجحان نمی نهاد، چنان خردمند بود که هیچ گاه در تمییز نیک و بد خطا نمی کرد... در تشخیص خیم و خوی های دیگران آن قدر بصیرت داشت، و چنان همگان را به کسب فضلیت و شرافت بر می انگیخت که نیک ترین و نیکبخت ترین مردمان آرزو می کردند که چون او باشند». (11)
و نیز افلاطون با سادگی و صراحتی مؤثر، چنان بیان داشته است: «وی به راستی عادل ترین، عاقل ترین و نیک ترین مردی است که من در عمر خود دیده ام». (12) سقراط می گفت: «بزرگ ترین شادی های من در آن است که هر روز از فضلیت گفت و گو کنم، در خود و در دیگران به تفحص بپردازم، زیرا وجودی که مورد آزمایش و بررسی دقیق قرار نگیرد شایسته آدمی نیست». (13) وی همه سؤال ها را می دانست، اما بر هیچ یک از پاسخ ها آگاهی نداشت، و با فروتنی می گفت: «من فقط دوستدار فلسفه ام». (14) شاید می خواست بگوید که خودش هیچ اصل و قاعده ثابت و قطعی ندارد، و تنها نکته ای که بر وی مسلم شده آن است که آدمی از خطا کردن مصون نیست.
مخالفان سقراط می گفته اند که وی ویران کننده است که خود هرگز چیزی نمی سازد، همه ی پاسخ ها را رد می کند و خود مشکلی را نمی گشاید؛ و آرا و روشش مخرب اخلاق و رفتار است. در بسیاری از موارد چون به توضیح و تفسیر نظری می پرداخت، آن را مبهم تر و غامض تر از پیش باقی می گذاشت. هنگامی که مردمی سرسخت چون کریتیاس می کوشید که از وی پاسخی دریابد، وی پاسخ خود را به پرسشی دیگر تبدیل می کرد و باز بی درنگ تفوق را به دست می آورد. در رساله پروتاگوراس، قرار بر آن می گذارد که به جای پرسش پاسخ گوید؛ ولی این عزم خیر بیش از یک لحظه دوام نمی آورد، و پس از آن پروتاگوراس که در بازی منطق چیره و کهنه کار است، با آرامی از بحث کناره می گیرد. هیپیاس از طفره زدن های سقراط خشمگین می شود و به فریاد می گوید: «به زئوس سوگند تا نگویی که عدل را چه چیز می دانی از من جوابی نخواهی شنید. تو هیچ نمی خواهی که دلیلی بیاوری یا درباره ی موضعی عقیده خویش را بیان داری؛ تنها هنرت این است که به دیگران بخندی، از هر کس پرسش کنی، و پاسخ او را مردود شماری و مجابش گردانی، ولی این پسندیده نیست». (15)
در برابر این گونه سرزنش ها سقراط می گفت که «من نیز: چون مادر خود جُز قابله ای نیستم. این که مرا ملامت می کنند و می گویند که از دیگران پرسش هایی می کنم که خود فهم و توانایی پاسخ گفتن بدان ها را ندارم، کاملاً بجاست؛ علت آن است که خداوند مرا به قابله بودن مجبور ساخته و از زاییدن منع فرموده است». (16)
سقراط از چهار جهت با سوفسطاییان هم عصر خویش اختلاف داشت: 1) از علم بلاغت روی گردان بود. 2) به تقویت مبانی اخلاقی شوق داشت. 3) می گفت که فقط بررسی عقاید را به مردمان می آموزد. 4) در ازای تعلیمات خود مزدی دریافت نمی کرد. (17)
سقراط به آنتیفون می گفت: «گویا تو گمان می کنی که سعادت در تجمل و اسراف است.
آما من بر آنم که بی نیاز بودن همچون خدا بودن است، و هر چه مقدار حوائج بیشتر کاسته شود، به مقام خدایان بیشتر نزدیکی حاصل می شود». (18)
عقیده ی اساسی سقراط در جهت اخلاقی در این گفته که «فضلیت معرفت است». (19).
خلاصه شده است. این ظاهراً می رساند که یک انسان هرگز آنچه را که می داند شر است انتخاب نمی کند، بلکه همواره خیر را آرزو می کند. آن چه وی بر می گزیند همیشه به نظر خودش و در لحظه ی انتخاب حق و شایسته می آید، گر چه بعداً وقتی نظر وسیع تری حاصل کرد، ممکن است این طور داوری کند که آنچه انتخاب کرده در حقیقت بشر است.
در گفتاری دیگر «هیچ کس از روی اراده شریر نیست». (20) سقراط همان نظر را از این زاویه دید بیان می کند، لیکن دانستن آن طور که سقراط این کلمه را، به کار می برد، یک عمل سطحی فکر نیست، بلکه معرفتی عمیق درباره ی اصول حیات و طبیعت انسانی، و نوعی بصیرت فلسفی است.
سقراط در صدد بود که انسان ها را متقاعد کند که باید مراقب خویش باشند، و پیش از آن که در جست و جوی منافع شخصی خود باشند، جویای فضلیت و حکمت باشند، و پیش از آن که به منافع کشور توجه کنند به خود کشور توجه کنند؛ و این دستوری است که باید در تمام اعمال خود رعایت کنند. (21)
مهم ترین رکن فلسفه سقراط را خودشناسی تشکیل می دهد. جمله «خود را بشناس»، در حقیقت دعوت است به تعمق در شأن و سرنوشت انسانی، و شناخت ذوالفنونی اشیاء طبیعت یا فنون کاردانی و مهارت عملی پیوسته ما را به خطر انحراف از آن دچار می دارد.
جمله ی «خود را بشناس»، به این اعتبار از زبان سقراط تذکاری است در مقابله با دعوی های سوفسطاییان. سقراط خود را خرمگس می نامید و غرضش آن بود که با نیش زدن مردم آنها را به تفکر وامی دارد. در جایی دیگر می گوید: من مانند سگ صید در جست و جوی حقیقت هستم. سقراط شهید راه فلسفه بود، می پرسید فلسفه چیست؟ و جواب می داد: فلسفه آن جریان فکری است که ما را قادر می سازد تا خود را بهتر بشناسیم.
ژوزف مورو می گوید: «آن شناخت انسان که سقراط ما را به آن دعوت می کند، دارای نقش و ماهیتی است به کل غیر از نقش و ماهیت دانش هایی که امروزه مغرورانه علوم انسانی عنوان یافته اند و انسان را موضوع مطالعه اختیار کرده با آن همچون موجودی طبیعی و به روش های علوم طبیعی رفتار می نمایند، به روزگار ما، روان شناسی، جامعه شناسی و علم اقتصاد به رفتار انسانی همت می گمارند، واکنش های افراد و گروه ها را به مشاهده علمی در می آورند، می کوشند تا شرایط پدید آمدن این واکنش ها را تعیین کنند تا آنها را پیش بینی و هدایت نمایند. آنها از این راه به کاربرد فنی این علوم گرایش دارند که تعلیم و تربیت یکی از نمونه های آن تواند بود؛ با شیوه هایی نظیر شیوه های آموزش و پرورش است که این علوم دعوی سازمان دادن به حیات بشری را دارند، نظارت بر عقاید عامه و سازمان های اطلاعاتی و تبلیغاتی، هر گونه بی رویگی را تصورناپذیر و هر گونه قهر و فشار را زاید می سازند، و این جمله در قالب دیوان سالاریی متین و استوار، به مدیریت کمیته ای کارشناسان و مهندسان اجتماعی و تراست مغزها صورت می پذیرد. رویای جامعه مکانیزه از راه عقلانی ساختن همه ی شئون زندگی که بسیاری از هم عصران ما را باطناً مفتون می سازد و در رمان آلدوس هاکلسی به نام بهترین دنیاها به باد تمسخر گرفته شده، بی گمان کمال مطلوب سقراط نیست؛
سقراط در گفت و شنودی که در رساله ی خارمیدس افلاطون آمده است آن را صریحاً مردود می شمارد؛ این معقول سازی به دیده ی وی حکمت قلب و ناسره است». (22)
بدین سان از دیدگاه سقراط جمله ی خود را بشناس ارزشی به مراتب بیشتر از اندرزی ساده برای تربیت فردی پیدا می کند، این جمله از ضرورتی حکایت می کند که انسان برای پرداختن و بازپرداختن ترازنامه وجود خویش دچار آن است تا در خارجیتی گم نشود که اثرات آن چندان است که چه بسا آدمی را بدان جا بکشاند که خویشتن، در نفس خود و در غیر، همچون شی و موضوع و در نتیجه به مثابه وسیله نه غایت بنگرد.
بدین گونه سقراط همان فیلسوفی است که ما را به اندیشیدن فرا می خواند و از این رو هایدگر به او می اندیشد. هایدگر تأکید می کند« در عصر ما، عصری که آدمی را به اندیشیدن وا می دارد، آنچه بیش از همه ما را به فکر می اندازد این است که ما هنوز از اندیشیدن غافلیم». (23)
سقراط در رساله ی ائوتوفرون می گوید: «خوبی نه از آن روی خوب است که خدایان آن را پسندیده اند، بلکه چون خود خوب بوده، خدایان را خوش آمده است». (24)
سقراط خوبی را امری کلی و مجرد نمی داند، بلکه برای آن مقاصدی خاص و عملی در نظر دارد و معتقد است که خوب آنست که برای امر خاصی خوب باشد. به عقیده ی سقراط هیچ چیز چون دانش و معرفت سودمند نیست. دانش عالی ترین فضیلت است، و جهل رذیلت محض است. بدون دانش شایسته، عمل درست میسر نیست؛ و با دانش کامل، مردم جز کار درست هیچ نتواند کرد. کسی به کاری که بداند خطاست دست نخواهد زد. سقراط نجات آتن را تنها در آن می دانست که دانش و کفایت بر آن حکومت کند. عقاید سقراط از طریق شاگردانش به دوره ی بعد انتقال یافت و مایه ی اصلی فلسفه های دو قرن آینده را فراهم آورد. اما نیرومندترین عنصر تأثیرات وی چگونگی اخلاق و رفتار خودش بود. وی در شمار شهدا و قدیسان تاریخ یونان درآمد، و هر نسلی که می خواست نمونه ی کامل ساده زیستن و دلیرانه اندیشیدن را بیابد به گذشته باز می گشت و کمال مطلوب خویش را در سقراط می دید. گزنوفون می گفت: «هر زمان که درباره ی خرد آدمی و شرافت خلق و سرنوشت وی می اندیشم می بینم که از یاد بردن سقراط هرگز در حد توانایی من نیست و چون او را به یاد می آورم، از ستایش وی خودداری نمی توانم کرد، و اگر در میان جویندگان فضلیت کسی راهنمایی کامل تر از سقراط یافته باشد، من آن کس را شایسته آن می دانم که سعادتمندترین مردمان خوانده شود». (25)
پی نوشت ها :
1. برن، ژان. صص، 39 و 40.
2. ترابی. سقراط. ص. 115.
3. همان مأخذ، ص. 50.
4. مایسون، کورا. شرح حال و افکار و عقاید فیلسوف بزرگ یونانی سقراط. ص. 100.
5. برن، ژان. سقراط. ص. 121.
6. Romani Guardini. Lamort de Socrate, Interpretation des dialogues Philosophiques. pp. 23-24, Paris, 1956.
7. Bergson. Lec deux Sources de la morale et religion. p. 59.
8. فروغی، محمد علی. سیر حکمت در اروپا. ص. 21.
9. همان مأخذ، ص. 23.
10. ترابی. سقراط. ص. 76.
11. دورانت، ویل. تاریخ تمدن (یونان باستان). ص. 409.
12. همان مأخذ. ص. 409.
13. همان مأخذ. ص. 409.
14. همان مأخذ. ص. 409.
15. همان مأخذ. ص. 411.
16. همان مأخذ. ص. 411.
17. همان مأخذ. ص. 409.
18. همان مأخذ. ص. 409.
19. چند تن از فلاسفه غرب. فلسفه یا پژوهش حقیقت. ص. 77.
20. برن، ژان، سقراط. ص. 118.
21. کاپلستون، فردریک. تاریخ فلسفه یونان و روم. ص. 129.
22. Goseph Moreav. Socrate: Son milieu historique, sonactualite, 1951, no. 2, p.31.
23. Heidegger. Qu'appele-t-on Penseer?, p.24.
24. دورانت، ویل. تاریخ تمدن (یونان باستان) ص. 4115.
25. همان مأخذ. ص. 417.
1. دورانت، ویل. تاریخ تمدن (یونان باستان) جلد دوم، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی. 1372.
2. کاپلستون، فردریک. تاریخ فلسفه یونان و روم. جلد اول، انتشارات علمی و فرهنگی. 1368.
3. مگی، بریان. فلسفه بزرگ، آشنایی با فلاسفه غرب. انتشارات خوارزمی. 1372.
4. ژان برن. سقراط. انتشارات علمی و فرهنگی. 1374.
5. ترابی، منوچهر. سقراط. شرکت توسعه کتابخانه های ایران. 1375.
6. بورمان، کارل، افلاطون. طرح نو. 1376.
7. افلاطون. حکمت سقراط و افلاطون. ترجمه و نگارش محمد علی فروغی (انتشارات و سال چاپ نامعلوم).
8. دبلیو. کی.سی. گاتری. فلاسفه یونان (از طالس تا ارسطو). انتشارات فکر روز. 1375.
9. گزنوفون. خاطرات سقراطی. انتشارات خوارزمی. 1373.
10. فروغی، محمد علی. سیر حکمت در اروپا. انتشارات زوار. 1372.
11. مایسون، کورا. شرح حال و افکار و عقاید فیلسوف بزرگ یونانی سقراط. انتشارات کانون معرفت (سال چاپ نامعلوم).
12. چند تن از اساتید فلسفه غرب. فلسفه پژوهش حقیقت. انتشارات حکمت. 1370.
13. آندره کرسون، فلاسفه بزرگ، انتشارات صفی علیشاه. (سال چاپ نامعلوم).
14. پاتوچکا، یان. سقراط یا حکما وقوف به ندانندگی. ترجمه دکتر عبادیان (نسخه خطی می باشد و چاپ نگردیده است).
منبع :مجموعه مقالات سقراط، فیلسوف گفتگو
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}